سریال زن قسمت 215



1
2826

سریال زن قسمت 215 دوبله فارسی آدرس کانال مشکی ترکی https://www.youtube.com/channel/UCmu9l6C36UA9lZKBmtgDXCg لینک کانال تلگرامی مشکی: https://t.me/meshkimedia داستان قسمت آخر سریال روزگارانی در چوکوروا، فصل اول. ییلماز با چه کسی ازدواج می‌کند؟ زلیخا می‌میرد؟ https://youtu.be/UhgoFtXMExk داستان قسمت آخر سریال زن، فصل سوم. بهار و عارف عروسی می‌کنند؟ عاقبت شیرین چه می‌شود؟ https://youtu.be/PABScOevTfU داستان قسمت آخر سریال تردید، فصل دوم. چه بلایی سر ریحان می‌آید؟ راز بزرگ عزیزه چیست؟ پدر میران کیست؟ https://youtu.be/canJbyG5KkQ داستان قسمت آخر سریال گودال، فصل سوم. راز یاماچ لو می‌رود؟ وارتلو فدا می‌شود؟ https://youtu.be/xszDBYpVIXk بهار روی سن می رود و رو به جمعیت زیادی از آدم ها و در حالی که خیلی شیک و رسمی است، در مورد گذشته هایش صحبت می کند. او می گوید: «هیچ وقت فکر نمیکردم یه روز بیاد که من بیام زندگیمو برای این همه آدم تعریف کنم... یه دوستی بهم گفت تو باید داستان زندگیت رو تعریف کنی نه به خاطر این که بگی من موفق شدم، بلکه به خاطر این که بگی شما هم میتونین موفق بشین... اولین بار مادرم منو پدرمو وقتی 12 سالم بود از دست دادم.... » ... زمان حال انور به اتاق خدیجه رفته و کنار او نشسته است. خدیجه به آرامی به انور می گوید: «حس میکنم از این بیمارستان خارج نمیشم و روزای آخرمه... فقط یه قول بهم بده که مراقب شیرین باشی. بهار قویه اما شیرین ضعیفه...» انور بغض می کند و از خدیجه می خواهد تا دیگر از این حرف ها نزند چون میداند که حالش خوب خواهد شد. بعد هم از اتاق خدیجه بیرون می رود. شیرین از پدرش با خوشحالی می پرسد که خدیجه چه گفته و انور که در فکر است می گوید: «گفت مراقب شیرین باش زیاد ناراحت نشه... » همان موقع دکتر ژاله دوان دوان به سمت اتاق خدیجه می رود. شیرین مات و مبهوت به او خیره می شود و به یاد می آورد که نیسان و دوروک به پرنده ها و گربه ها غذا می دادند و به او گفته بودند که اگر خوبی بکنی هرچی که از خدا بخواهی بهت میده... شیرین با عجله و در حالی که گریه می کند به اتاق بهار که تازه به هوش آمده می رود و می گوید: «آبجی توروخدا منو ببخش. منو ببخش. من خیلی اذیتت کردم. این من بودم که دنبال سارپ افتاده بودم و اون همیشه منو از خودش میروند. حتی قضیه عکس ها هم دروغه. آبجی منو ببخش. » انور وارد اتاق می شود و شیرین را در آغوش می گیرد. بهار که تازه به هوش امده با تعجب قضیه را می پرسد و انور توضیح می دهد که آنها تصادف کرده اند. شیرین مدام با گریه می گوید: «آبجی بگو که منو بخشیدی... » بهار برای این که او را آرام بکند می گوید: «بخشیدمت شیرین بخشیدمت. داداش انور حال همه خوبه؟ » همان موقع ژاله وارد اتاق می شود و در حالی که بغض کرده و به سختی جلوی خودش را نگه میدارد، می گوید: «نمیدونم چطور اینو بگم... زنداییم... » شیرین روی زمین می افتد و گریه می کند. بهار و انور هم ناباورانه اشک می ریزند. کمی که می گذرد انور در خیالاتش خدیجه را کنار خودش می بیند و خوشحال می شود. بعد سراغ شیرین می رود تا این خبر را به او بدهد اما متوجه می شود که خدیجه رفته... شیرین که حال خوبی ندارد، با نفرت به اتاق عارف می رود و با اینکه جیدا و بچه ها هم آنجا هستند رو به عارف فریاد می زند: «تو قاتلی. تو مامانمو کشتی... قاتل. » عارف آرام آرام اشک می ریزد. بچه هام از شنیدن این که مادربزرگشان رفته گریه می کنند. اما دوروک پشت سر هم می گوید: «مامانا نمیمیرن اونا فقط بیحال میشن! » جیدا برای اینکه شیرین را تسکین بدهد او را در آغوش می گیرد و شیرین از او می خواهد تا او را پیش پدرش ببرد. جیدا هم همین کار را می کند و او را به اتاق بهار می برد. شیرین با ناراحتی به سمت بهار می رود و روی تخت او و کنارش دراز می کشد. بهار هم موهای او را نوازش می کند تا به خواب برود و بعد رو به انور می گوید: «مامانمم همینو میخواست... که مراقب شیرین باشیم... از این به بعد هرچی هم میخواد بشه بشه... من حواسم به شیرین هست.. » پیرل سر تشییع جنازه ی پدرش با غم زیادی نشسته و از لیلا می خواهد تا زود به سارپ دسترسی پیدا بکند تا با این حال بدش کنارش باشد اما لیلا می گوید که نه بهار و نه سارپ فعلا جوابی به او نداده اند. عارف اشک می ریزد و خودش را لعنت می کند. قیسمت به اتاق او می رود و سعی می کند آرامش بکند اما عارف می گوید: «من آدم کشتم. من باید برم زندونی بشم. » و به سمت لباس هایش می رود تا خودش را تسلیم پلیس بکند. قیسمت می گوید: «تو نمیتونی بری عارف. من گواهی گرفتم تا چند روز بیشتر اینجا بمونی چون اگه بری پلیس با خودش میبرتت. » عارف به حرف او گوش نمی دهد و سراغ پلیسی که دم در اتاق او مراقب است می رود و می گوید: «من حالم خوبه منو با خودتون ببرین. » اما پلیس می گوید تا وقتی مهلت گواهی اش تمام نشود نمی تواند کاری بکند چون برایش مسئولیت دارد.

Published by: Meshki Media Published at: 3 years ago Category: مردم و وبلاگ